چونک عاشق اوست تو خاموش باش او چو گوشت میکشد تو گوش باش
خموش
سخن در پوست میگویم که جان این سخن غیبست نه در اندیشه میگنجد نه آن را گفتن امکانست
خمش کن همچو عالم باش خموش و مست و سرگردان وگر او نیست مست مست چرا افتان و خیزانست
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد
چون به دریا میتوانی راه یافت سوی یک شبنم چرا باید شتافت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
این نیز بگذرد ..... This too shall pass
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
حافظ
به خلوتی که سخن می شود حجاب اون جا حدیث دل به زبان نگاه می گویم
“نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
Once I asked a wise man, How come you do not talk... He Responded "I no longer have
any question
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
- تعالیم حکمای خسروانی و اشراقیون و اهوراییان جملگی با اشاره و رمز است . کلید اشاره و رمز با تکامل روحی به دست می آید , نه با بحث
“"If you change the way you look at things, the things you look at change.."
You cant give away what you dont have
ای نسخه نامه الهی که توئی وی آینه جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
Ask and you shall receive
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند
Count your blessing
Focus on what you have, focus on the good things in life, be thankful
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جام
Happiness and unhappiness are states of mind, and therefore, their real causes can not be found outside of the mind. If your mind is peaceful you will be happy, regardless of people and circumstances and Vs
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
اگه مردم دنیا در محدوده ذهن و فکر محصورند ، و با اقلام جهانی ( ثروت - مقام - شهرت - مذهب و …….) هم هویت شده و از کم و زیاد شدن آنها در رنج و درد هستند ( زهر باریدن ) …………. من آزاد از چنین تعلقاتی در شهد شیرین وصل و فضای یکتایی غوطه میخورم
انچه از دریا به دریا میرود از همانجا کامد آنجا میرود
از سر که سیلهای تیزرو وز تن ما جان عشق آمیز رو
ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم ما ز بیجاییم و بیجا می رویم
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست همدلی از همزبانی بهترست
disturbing thoughts prevent our minds from knowing. if nothing disturb the innate ability of our mind to know, experience and feel then this would be an amazing experience. without these distractions and confusions then the mind could just know.
But is it possible to get rid of these disturbing thoughts?
our mind is like a shaking glass of water. if we stop shaking this glass, water returns to its natural stay, stillness, level, and when it is calm and clear, it has the ability to reflect things. when water is shaking, the surface of the water can not reflect things clearly.
باران که شدى مپرس ، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران! تو که از پیش خدا مىآیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعرهى مستانه یکیست
مهدی مختار زاده
حجاب
کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن پردهٔ دیگر برو بستی بدان
کسی در کنار رودی خفته بود و در خواب تشنه بود و آرزوی یک قطره آب داشت . فاصله او با آب, بیدار شدن بود. مولانا
پادشاهی در خواب بود , در خواب دید که غلامی است و اربابی سخت گیر و تازیانه به دست دارد و بار زیاد بر دوش او نهاده . در خواب آرزو میکرد که از دست این ارباب رهایی پیدا کند. فاصله او با پادشاهی بیداری بود. شیخ عطار
در این دنیا همه چیز پرده و حجاب چیز دیگری است, مرگ پرده زندگیست. اگر به ظاهر رنج و تلخی می نمیاد این پرده ای است به شیرینی و راحتی.
ما وقتی بمیریم تازه زنده میشویم
آزمودم مرگ من در زندگیست چون رهم زین زندگی پایندگیست
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
ما فکر میکنیم که عالم در اصل مادی و طبیعی است , اما نگاه عارفانه میگوید عالم روحانی است همه چیز شعور و روح دارد . یک پوسته ای از ماده روی این عالم را گرفته , که حجاب ان حقیقت است . ما در ماورا طبیعت زندگی میکنیم ما در ابدیت زندگی میکنیم . اما این زندگی محدود حجابی شده بر این لا مکانی و لا زمانی که ما در ان زندگی میکنیم .
پادشاهی در خواب بود , در خواب دید که غلامی است و اربابی سخت گیر و تازیانه به دست دارد و بار زیاد بر دوش او نهاده . در خواب آرزو میکرد که از دست این ارباب رهایی پیدا کند. فاصله او با پادشاهی بیداری بود. شیخ عطار
در این دنیا همه چیز پرده و حجاب چیز دیگری است, مرگ پرده زندگیست. اگر به ظاهر رنج و تلخی می نمیاد این پرده ای است به شیرینی و راحتی.
ما وقتی بمیریم تازه زنده میشویم
آزمودم مرگ من در زندگیست چون رهم زین زندگی پایندگیست
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخی
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
ما فکر میکنیم که عالم در اصل مادی و طبیعی است , اما نگاه عارفانه میگوید عالم روحانی است همه چیز شعور و روح دارد . یک پوسته ای از ماده روی این عالم را گرفته , که حجاب ان حقیقت است . ما در ماورا طبیعت زندگی میکنیم ما در ابدیت زندگی میکنیم . اما این زندگی محدود حجابی شده بر این لا مکانی و لا زمانی که ما در ان زندگی میکنیم .
من شما را می شناسم ، شما را پیش از این در جائی دیده ام ، می دانم که اهل این شهر نیستید ، من هم غریبم ، با این مردم نمی جوشم ، با کسی در اینجا آشنا نیستم ، می دانم شما هم غریبید ، احساس می کنم که ما از یک وطنیم ، مثل اینکه در یک شهر ، یک محله می زیسته ایم، با هم ساعت ها حرف زده ایم ، با هم سفر ها کرده ایم ، با هم قدم ها زده ایم ، قرن ها از آن روزگاران گذشته است ، همه چیز عوض شده است ، اما… بوی اشنایی می اید ، طعم خویشاوندی از سخنت پیداست.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
آنکس که ز کوی آشنایست داند که متاع ما کجایست
آیا انسان عاشقی هستی؟ آیا میتوانی عشق بورزی؟
پدرم انسان خوبی بود, لیکن انسان خوب چیز دیگریست و انسان عاشق چیزی دیگر
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
گويند ز عشق كن جدايي اين نيست طريق آشنايي
پرورده ي عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم
يا رب ! به خدايي خداييت!!! وانگه به كمال پادشاهيت
كز عشق به غايتي رسانم كو ماند اگرچه من نمانم
از چشمه ي عشق ده مرا نور وين سرمه مكن زچشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم عاشق تر ازين كنم كه هستم
از عمر من آنچه هست برجاي بستان و به عمر ليلي افزاي
گرچه ز غمش چو شمع سوزم هم بي غم او مباد روزم
When asked Michelangelo how he carved David , he said the David was already Inside the Stone, he only had to removed the obstacle. Here is what you have to do for yourself, inside you there is a David to come out and shine, you just have to remove the obstacles.
چونکه از لیلی وجود من پر است این صدف پر از صفات اون دُر است
کیست لیلی و لیلی کیست من ما یکی روحیم اندر دو بدن
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
(سعدی)
Look within. Be still.
What we are today comes from our thoughts of yesterday, and our present thoughts build our life of tomorrow: Our life is the creation of our mind.
The mind is the source of happiness and unhappiness.
A wise man, recognizing that the world is but an illusion, does not act as if it is real, we are living in a dream world
از کوزه همان برون تراود که در اوست
ما به خرمنگاه جان بازآمدیم جانب شه همچو شهباز آمدیمسیر گشتیم از غریبی و فراق سوی اصل و سوی آغاز آمدیموارهیدیم از گدایی و نیاز پای کوبان جانب ناز آمدیمدر کنار محرمان جان پروریم چونک اندر پرده راز آمدیماو کمند انداخت و ما را برکشید ما به دست صانع انگاز آمدیمپیش از آن کاین خانه ویران کرد اجل حمدلله خانه پرداز آمدیمنان ما پختهست و بویش می رسد تا به بوی نان به خباز آمدیمهین خمش کن تا بگوید ترجمان کز مذلت سوی اعزاز آمدیم
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچ میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
Have Faith:
خدا گر ز حکمت ببندد دَری ز رَحمَت گُشاید درِ دیگری
بس دعاها کان زیان است و هلاک از کرم می نشنود یزدان پاک
وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
صبور باش
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
ور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
روزها گر رفت گو: رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
“ماییم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه ی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آیینه ی زنگ خورده و جام جمیم ”
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
یا چنان نمای که هستی یا چنان باش که می نمایی .... Either exist as you are or be as you look (Rumi)
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی. هر لحظه به دام دگری پــا بستی. گفت شیخا هر آن چه گویی هستم. آیا تو چنان که می نمایی هستی؟
- ابن سینا و ابوسعید ابوالخیر: آنچه را که من میدانم او میبیند
دفتر صوفی سواد و حرف نیست چون دل اسپید همچون برف نیست
زاد دانشمند آثار قلم زاد صوفی چیست آثار قدم
آیات آفاقی و انفسی
انسان تا کره ماه و مریخ هم میرود و باز برمیگردد همان جا که بوده و به همانی که بوده ....در درون پیشرفتی نکردی .در آیات آفاقی هر چه پیش روی در یک بعد پیش رفتی این یک پیشرفت بیرونی است نه درونی.
بعد واقعه ای انسان چیز دیگری ست. ان بعد معنوی انسان که آیات انفسی نام دارد , جنبه ملکوتی انسان است. اگر در آیات انفسی پیش نروی همان حقارت باز به سراقت می اید .
دنیا مدرن میگوید همیشه فردا بهتر از دیروز است . تکامل را در گذر زمان میداند,. اما اگر انسان فردا معنی زندگی اش را از دست دهد, آیا فردا بهتر از امروز است؟ به عبارتی دیگر اینها تکامل را طولی میدانند . آیا انسان فقط در طول خط زمان در حال پیشرفت است ؟ انسان هم به صورت افقی پیشرفت میکند (خطی) و هم به صورت یک دایره که از تمامی جهات وسیع تر میشود .
It is better to conquer yourself than to win a thousand battles. Then the victory is yours.It cannot be taken from you, not by angels or by demons, heaven or hell.
همانطور که ما ۵ حس ( بینایی، شنوایی، لامسه، چشایی و بویایی ) را در ظاهر داریم (آیات آفاقی) , مشابه همین ۵ را نیز در درون داریم که از ان کمتر استفاده کرده ایم (انفسی)
چشم بصیرت, گوش شنوا , بوی خدا
پنج حسی هست جز این پنج حس آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
چشم دل بازکن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
متصل شد چون دلت با آن ادان حین بگو مهراس از خالی شدن
امر قل زین آمادش کی راستین کم نخواهد شد بگو دریاست این
تشنگان گر آب جویند از جهان آب هم جوید به عالم تشنگان
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
الله نور
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
نور به ذات ظاهر است. ما "نور" را نمی بینیم, همانطور که "حرکت" را نمی بینیم ولی تاثیر آن را می بینیم.
چهار چیز هست که این تعریف را دارند. به ذات ظاهر هستند و چیز های دیگر را ظاهر میکنند.
نور, خدا , عقل و وجود
ما غرق در نور هستیم برای همین نمیتوانیم آن را ببینیم و تعریف کنیم . مانند خدا. خدا همه چیز و همه جا هست پس چیزی وجود ندارد که جلوه خدا نباشد
به ذات ظاهر بودن یعنی : همانطور که خورشید خود می درخشد و تولید کننده نور است و ماه به دلیل وجود خورشید است که دیده می شود از خود نوری ندارد
متعجبم از این مردمانی که میپندارند عالم ظاهر است و خدا پنهان. اگر چشم بینائی باشد خدا به ذات ظاهر است , ما نا بینا هستیم
نور نور چشم خود نور دل است نور چشم از نور دلها حاصل است
نور نور نور دل نور خداست کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست
به هر جا بنگرم نور خدا هست مکان بی خدا بر و کجا هست
در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
ما شما را نور مطلق دیده ایم... نور مطلق را همه حق دیده ایم
ما برآن دریا که قعرش کس ندید... هستی خود را چو زورق دیده ایم
جان خود را در فضای لایزال... ساغر پرمی،معلق دیده ایم
من سر نخورم که سر گرانست پاچه نخورم که استخوانست
بریان نخورم که هم زیانست من نور خورم که قوت جانست
Genesis 1:3
And God said, “Let there be light,” and there was light.
خداوند می فرماید: عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون
حرف حکمت خور که شد نور ستير اي تو نور بي حجب را ناپذير
تا پذيرا گردي اي جان نور را تا ببيني بي حجب مستور را
فلسفه و مکتب اشراق
چیزی که به ذات ظاهر است و ظاهر کننده غیر خود است = نور = خدا = عقل = وجود (دیدن/عین , ذهن , لفظ , نوشتاری )
معنی هستی , دنیا م, خدا همه چیز
روشن از پرتوی نورت نظری نیست که نیست
خداوند دنیا را پر کرده و جایی برای غیر نگذاشته است. پس سوال میشود اگر جایی برای غیر نیست پس این حیوانات چیست؟ گفتند این هم جزو تشعشات خداوند است.
آیین مهر
مِهرپرستی یا آیین مهر آیینی بود که بر پایه پرستش «میترا» (در پارسی میانه «مهر») ایزد ایران باستان و خدای خورشید
عدالت، پیمان و جنگ، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد
درجات هفتگانه مهرپرستی رومی به ترتیب
کلاغ
کرکس
سرباز
شیر
(پارسایی (گاندی
(مهر پویایی (مولانا
(آموزگار , پدر (زرتشت
زرتشت خود یک پیرو دین مهر بود. و پس از پیمودن مسیر طریقت مهر خواست دین مهر را به روز کند پس انشعابی از آن به وجود آمد به نام زرتشتی
link:
http://ravid1.blogsky.com/46/
http://tahoor.com/fa/Article/View/113446
http://www.adyan.porsemani.ir/node/2399
http://ravid1.blogsky.com/46/
http://tahoor.com/fa/Article/View/113446
http://www.adyan.porsemani.ir/node/2399
مرگ
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم که انا الیه راجعون
- این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟ هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا گفت نیم عمر تو شد در فنا
باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو گفت نی ای خوشجواب خوبرو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست زانک کشتی غرق این گردابهاست
محو میباید نه نحو اینجا بدان گر تو محوی بیخطر در آب ران
سحرگه رهروی در سرزمینی همیگفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه برآرد اربعینی
Regarding Unity: Vahdat e Vojod
جزو و کل برهان ذات پاک اوست عرش و فرش اقطاع مشتی خاک اوست
درنگر کین عالم و آن عالم اوست نیست غیر او وگر هست آن هم اوست
جمله یک ذاتست اما متصف جمله یک حرف و عبارت مختلف
مرد میباید که باشد شه شناس تا ببیند شاه را در صد لباس
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را
The finger pointing at the moon is not the moon itself
جبر , اختیار , جذب
مجبور, مختار , مجذوب
ای برده اختیارم تو اختیار مایی من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سایهاند و تو غرض
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آيا در آن كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگيزد، و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مىكنيم و به تقديست مىپردازيم.» فرمود: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید .»
چهار واقعه در جهان اتفاق افتاده که مقام و منزلت واقعی انسان را پاین آورده
کوپرنیک : زمین مرکز عالم نیست. پس نتیجه چون زمین مرکز نیست پس انسان هم مرکز عالم نیست. ولی مرکزیت انسان ربطی به زمین ندارد.
Nicolaus Copernicus
was a Renaissance mathematician and astronomer who formulated a model of the universe that placed the Sun rather than the Earth at the center of the universe.
۲) Charles Darwin : انسان حیوانی بیش نیست و ارزش ان در حد انسان. زره ای بیش از حیوان
best known for his contributions to evolutionary theory
۳) Sigmund Freud
همه چیز انسان در ناخود آگاه اوست . وجود انسان مانند کوه یخی است که ۹۹% زیر آب وجود دارد و فقط ۱% ان بالای آب است. همه امور انسان در نا خود آگاه ان میکذرد. حتی در امور زندگی ما از ضمیر نا خود آگاه (غریزه) می ایاد ما نمیدانید چرا این کار را میکنیم....یعنی ما نا آگاهی زندگی میکنیم. در حالی که امتیاز انسان بر اساس آگاهی ان است. ضمیر نا خود آگاه مانند غریزه عمل میکند
۴) مغز انسان مانند کامپوتر است
کامپوتر تصمیم نمیگیرد اگر هم بگیرد طبیعی نیست. مغز انسان خلاق است, انسان خالق کامپوتر است. اگر به کامپوتر چیزی ندهی در مقابل چیزی نخواهی گرفت
انسان نمی تواند از این سه فرار کند : ما همه گرفتار ثروت , شهرت , شهوت هستیم
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو طالب مردی چنینم کو به کو
خلق اطفالند جُز مستِ خدا نیست بالغ جز رهیده از هوا
از لَعِب بیرون نرفتی کودکی بی ذکاتِ روح کی باشد ذَکی
Good feelings are earned. you must deserve them. What did u do today to deserve being 10 out of 10. Did you take care of your body? did you do Yoga, Meditation? visit family & friends? work on your goals?
if the answer is "No" then dont expext to feel good!
باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده از ما مست شد نه ما ازو قالب از ما هست شد نه ما ازو
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم خانه خانه کرده قالب را چو موم
دادهٔ تو چون چنین دارد مرا باده کی بود کو طرب آرد مرا
درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
(مولوی)
چون خانه روي ز خانه ما با آتش و با زبانه ما
از عشق بگو که عشق دامست زنهار مگو ز دانه ما
سحرگه رهروی در سرزمینی همیگفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه برآرد اربعینی
در فرهنگ صوفیانه تا قرن پنجم رابطه انسان و خدا بر اساس خوف رابطه عابد و معبود است (اسماء جلالی ) . و از یک جایی این رابطه تبدیل میشود به رابطه عاشق و معشوق (اسماء جمالی) . از قرن ششم انفجار عظیم شاعرانه است.
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
Regarding Unity: Vahdat e Vojod
جزو و کل برهان ذات پاک اوست عرش و فرش اقطاع مشتی خاک اوست
درنگر کین عالم و آن عالم اوست نیست غیر او وگر هست آن هم اوست
جمله یک ذاتست اما متصف جمله یک حرف و عبارت مختلف
مرد میباید که باشد شه شناس تا ببیند شاه را در صد لباس
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را
God is not a Human, He does not have senses like us human, and he does not See and hear us, but he Feels us.
God only wants to know the intention and the feeling behind our action, Words and prayers.
(شیخ محمود شبستری)
موسی ای نیست که دعوی انا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
گوش اسرار شنو نیست وگرنه اسرار برش از عالم معنی خبری نیست که نیست
شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
امواج رادیو همه جا هست در هر زمان و مکان . والی ما آنها را نمی بینیم . والی اگر از وسیله ای مانند رادیو استفاده کنیم میتوانیم به تمامی موجها اخبار ورزش و...دسترسی داشته باشیم. و اینگونه نیست که این قسمت اتاق موج ورزش را بگیرد و برای شنیدن موج اخبار به جای دیگر اتاق برویم,همه جا همه آنچه که ما میخواهیم هست .
The finger pointing at the moon is not the moon itself
Now Go Ahead and Call it , Ommmm, Hooouuu, God, Allah, Jesus, Shiva, etc….
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را مقصـود یکـی باشد، بیگانه چـه مـی دانـی؟
انا الحق کشف اسرار است مطلق جز از حق کیست تا گوید انا الحق
همه ذرات عالم همچو منصور تو خواهی مست گیر و خواه مخمور
برآور پنبهٔ پندارت از گوش ندای «واحد القهار» بنیوش
درآ در وادی ایمن که ناگاه درختی گویدت «انی انا الله»
روا باشد انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی
هر آن کس را که اندر دل شکی نیست یقین داند که هستی جز یکی نیست
Blind men and an elephant: each person has its own interpretation of the Truth (God)
Man created God in his own image
چار کس را داد مردی یک درم آن یکی گفت این بانگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سری عزیزی صد زبان گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم آرزوی جملهتان را میدهم
He who experiences the unity of life sees his own Self in all beings, and all beings in his own Self, and looks on everything with an impartial eye.
One of My masters took a Gold Chain and make the following shape with it and asked us what do you see (what is this?) I answered: "triangle, square and circle".
Then he lift up the Gold chair and hold it in front of my eyes and said what do you see (what is this?) i said a Gold chain. then he said then why did you call it in other names?
God Manifest in different shape and forms but it's all God.
God Manifest in different shape and forms but it's all God.
What is the Relationship between me and my Shadow? my shadow does not have an identity separate from me, and if someone is familiar with you probably can guess who's shadow it is. (this is the same relation between God and all creation in universe) we are all shadow that show God.
The Story in Mantegh o Teyr that talk about the Beautiful King who wanted people to see him, so he placed different sizes of mirror around a big area and stand in a place so his reflection appeared in each mirror. Each person could see him based on the size and shape of the mirror, not his true image. thats how we see God, some see asmae Jalali of God, some see Asmae Jamali, others see God as Krishna, Buddha, Jesus, Allah,, etc.
هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
- Transformation of Caterpillar to Butterfly
جبر
Jabr vs Taghdir…. he said one of the name of God is jabbar. we have to accept that there is a big circle around life and that is Jabr… Rules & Laws of universe. Ex: gravity, Age, limited life, (if you fall from a building no matter if you are a good person or a bad person gravity will take you down….) these are the Jabr in Life..
However within this big circle we have Free will (Ekhtiyar) and we are free to do whatever within the rules of the game.
در میان جبری و اهل قدر همچنان بهس است تا حشر ای پدر
چون که مقزی بود رواج آن روش میدهد شان از دلایل پرورش
آنکه برد بهس را عشق است و بس کو ز گفت و گو شود فریاد رس
(مولانا)
مجبور, مختار , مجذوب
ای برده اختیارم تو اختیار مایی من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
من کیستم - معنی انسان چیست
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سایهاند و تو غرض
اى غلامت عقل و تدبیرات و هوش چون چنینى خویش را ارزان فروش
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آيا در آن كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگيزد، و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، [تو را] تنزيه مىكنيم و به تقديست مىپردازيم.» فرمود: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید .»
چهار واقعه در جهان اتفاق افتاده که مقام و منزلت واقعی انسان را پاین آورده
کوپرنیک : زمین مرکز عالم نیست. پس نتیجه چون زمین مرکز نیست پس انسان هم مرکز عالم نیست. ولی مرکزیت انسان ربطی به زمین ندارد.
Nicolaus Copernicus
was a Renaissance mathematician and astronomer who formulated a model of the universe that placed the Sun rather than the Earth at the center of the universe.
۲) Charles Darwin : انسان حیوانی بیش نیست و ارزش ان در حد انسان. زره ای بیش از حیوان
best known for his contributions to evolutionary theory
۳) Sigmund Freud
همه چیز انسان در ناخود آگاه اوست . وجود انسان مانند کوه یخی است که ۹۹% زیر آب وجود دارد و فقط ۱% ان بالای آب است. همه امور انسان در نا خود آگاه ان میکذرد. حتی در امور زندگی ما از ضمیر نا خود آگاه (غریزه) می ایاد ما نمیدانید چرا این کار را میکنیم....یعنی ما نا آگاهی زندگی میکنیم. در حالی که امتیاز انسان بر اساس آگاهی ان است. ضمیر نا خود آگاه مانند غریزه عمل میکند
۴) مغز انسان مانند کامپوتر است
کامپوتر تصمیم نمیگیرد اگر هم بگیرد طبیعی نیست. مغز انسان خلاق است, انسان خالق کامپوتر است. اگر به کامپوتر چیزی ندهی در مقابل چیزی نخواهی گرفت
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟ در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن ای بت نپرستیده..! بت خانه چه میدانی؟
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
There’s a difference between knowing the path and walking the path.
او خود می دانست که انچه او در آن عالم دیده است و پیام هایی که از لبان وحی می گیرد به گفتن نمی اید. در قالب هیچ کلمه ای ، کلامی نمی گنجد، هیچ زبانی با ان سازگار نیست. او خود می دانست که آنچه او می بیند و می اندیشد نه برای گفتن است و با ان چگونه می توان از آسمان خبر آورد ؟ او خود می دانست که نمی یتوان گفت و نمی گفت و این بود راز خاموشی او ، حکمت سکوت سنگین و خفقان آ ور او که دردش و حرفش حرف شمس تبریزی بود که می گفتند چیزی بگو و می گفت:
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
این بود که با خلق جز با زبان خلق و جز از دنیای خلق چیزی نمی گفتم و عمر را به خاموشی گذاشتم و گذشتم تا رسیدم به تو که ناگهان بر سر راهم سبز شدی و دامن جامه ام را چنگ زدی که
انسان نمی تواند از این سه فرار کند : ما همه گرفتار ثروت , شهرت , شهوت هستیم
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو طالب مردی چنینم کو به کو
خلق اطفالند جُز مستِ خدا نیست بالغ جز رهیده از هوا
از لَعِب بیرون نرفتی کودکی بی ذکاتِ روح کی باشد ذَکی
Good feelings are earned. you must deserve them. What did u do today to deserve being 10 out of 10. Did you take care of your body? did you do Yoga, Meditation? visit family & friends? work on your goals?
if the answer is "No" then dont expext to feel good!
باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده از ما مست شد نه ما ازو قالب از ما هست شد نه ما ازو
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم خانه خانه کرده قالب را چو موم
دادهٔ تو چون چنین دارد مرا باده کی بود کو طرب آرد مرا
درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
I bear witness that there is no god but Allah
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد(مولوی)
PDF – تمام رباعیات مولانا جالل الدین رومی در یک فایل بصورت
تجربه آموزی روباه - حکایت
http://marifat.nashriyat.ir/node/2559
بعضی بر آن عقیده اند که همه آنچه در شش دفتر مثنوی هست مضامین آن دریا در هجده بیت اول آن وجود دارد. و هر چه هر این هجده بیت اول مجور است معارف و مطالب , در همان بیت اول موجود است "و هر چه در آن بیت اول موجود است در همان کلمه اول است.... "بشنو
تجربه آموزی روباه - حکایت
http://marifat.nashriyat.ir/node/2559
بعضی بر آن عقیده اند که همه آنچه در شش دفتر مثنوی هست مضامین آن دریا در هجده بیت اول آن وجود دارد. و هر چه هر این هجده بیت اول مجور است معارف و مطالب , در همان بیت اول موجود است "و هر چه در آن بیت اول موجود است در همان کلمه اول است.... "بشنو
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون
بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
به مبارکی و شادی چو نگار من درآید
بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان
که رخ چو آفتابش بکشد چراغها را